عاشقانه با امام زمان (عج)
مولایم:
هر عیدی که فرا می رسد بنا است که ما بخندیم ؛ خوشحال باشیم و شادی کنیم و ما نیز می خواهیم در اعیاد چنین باشیم ؛ اما چه کنیم که غیبت تو خنده را به ما حرام کرده است .
سرورم :
ما درخوشحالی شما خوشحالیم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نیستند بر پیکره اش لباس شوند .
عزیزم:
هر روز فرخنده ای که از ایام الله فرا می رسد ما شیعیان جشن می گیریم , اما درمیان فریادهای شهدایمان و نالهای کشته هایمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند خوشحالیهایمان را با اشک و خون ترسیم می کنیم و با بغض فرو کشیده لب فرومی بندیم و خواهیم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه د ردل زمین فرو رفت که بانگ های فریاد : هل من ناصر ینصرنی , اباعبدالله علیه السلام بی جواب ماند.
آقای من :
این غم همواره درون سینه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی .
البته چنین است که حزن جز فرآورده محبت شما نیست.
چطور خوشحال باشد عاشقی که این چنین معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟
چطور بخندد تشنه ای که دریایی از آبی شیرین و زلال و خنک در پیش دارد امابرای سیراب شدن از آن راهی نمی یابد ؟
مولای من:
- مامی خندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش می بندد زیرا که در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است .
در حسرت یک نگاه ...
حسرت سیراب شدن د ردریای چشمهایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانه ات .
امیدوارم هرگز نخواسته باشم به شمارش آورم اثرات محبتتان را در زندگیم , زیرا که محبت شما د رزندگی من نه تنها اثرنکرده است بلکه با روزگار من عجین شده است و گوشت و خون و پوستمان ازآن روییده است . اینکه بخواهیم از اثر چیزی در زندگیمان صحبت کنیم که بزرگترین رکن زندگی است شاید بی معنا باشد.
سیدی!
سالهاست که چشم بر راه دوخته ایم تا بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی . زیرا که زیبایی و خوبی جز با وجودتو معنا نمی شود .
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها