نقد فرقه اکنکار 4
دکتر احمد عابدی
کمال در اکنکار
مقصودشان از کمال این است: میگویند ما 5 جسم داریم و انسان باید از این جسم خارج شود تا به خدا برسد (که مقصود از خدا را خواهیم گفت)، پس میگویند 5 جسم داریم: اولین جسم، جسم عنصری است که باید از آن خارج شد، بعد از آن جسم لطیف است که باید از آن نیز عبور کنیم، بعد از آن باید به مکان نامتعین برسیم و بعد از مکان نامتعین باید به مکان بینهایت رسید و اگر کسی از این 4 مرحله عبور کند به مقام خدا و حلول در خدا میرسد
کمال در اکنکار
مقصودشان از کمال این است: میگویند ما 5 جسم داریم و انسان باید از این جسم خارج شود تا به خدا برسد (که مقصود از خدا را خواهیم گفت)، پس میگویند 5 جسم داریم: اولین جسم، جسم عنصری است که باید از آن خارج شد، بعد از آن جسم لطیف است که باید از آن نیز عبور کنیم، بعد از آن باید به مکان نامتعین برسیم و بعد از مکان نامتعین باید به مکان بینهایت رسید و اگر کسی از این 4 مرحله عبور کند به مقام خدا و حلول در خدا میرسد.
در واقع جزیی از خدا در او حلول میکند(نعوذ بالله) و این آدم با خدا متحد میشود و میتواند به هر کجا که خواست حرکت داشته باشد، اکنکار میگوید شما بنشینید و مدتها فکر کنید راجع به یک چیزی، مثلاً دوست دارید بدانید در عمق دریا چیست، میگوید یک مدت بنشینید و فقط در این باره فکر کنید و چشمتان را نیز ببندید که حواستان به جای پرت نشود، مدتها در این باره فکر کنید و بعد از مدتی که در این باره فکر کردید، تصور کنید که آنجا هستید، اگر ماهها این فکر را در ذهنتان پروراندید، بعد از مدتی دیگر شما میتوانید به آن مکان بروید، یعنی خبر میدهید در عمق دریا چیست و بعد خبر میدهید و یا کسی که میخواهد بداند در 10 هزار سال پیش در دنیا چه خبر بوده با انجام این دو سه مرحله میتواند برسد به اینکه 10 هزار سال پیش چه اتفاقی در دنیا افتاده و چه خبر بوده است، این آن حرکتی است که سوگماد به نظر پیروان اکنکار به انسان میدهد؛ یعنی یک نوع حرکت و صعود و عروج به اعماق تاریخ و به هر کجا فکرش را میکنید، میتوانید حرکت کنید و به آن برسید، این روش حرکت اکنکار است .
*تحلیل
شیخیهایی(فرقه شیخیه) که در بعضی از شهرهای کشور هستند، و گاهی به آنها میگویند پیروان شیخ احمد احسایی یا پائین سری و بنیانگذار، بابیت و بهاییت و ازلیت هستند، معتقد به جسم هور قلیاییاند و معتقد به اینکه ما یک جسم داریم و یک جسد و جسم یک چیز است و جسد یک چیز دیگر است و اساس دین شیخیها بر همین حرف است و مهمترین تعالیم شیخ احمد احسایی نیز همین بود و بعد از ایشان نیز سید کاظم رشتی کتابهای فراوانی نوشت درباره هور قلیا و جابلقا یا جابرسا، جابلقا به معنی شهری که در مشرق است و جابرسا به معنی شهری که در مغرب است و اینکه مثلاً پیغمبر اکرم(ص) با بدن هورقلیایی به معراج رفت یا امام زمان ارواحنا فداه، هم اکنون با بدن هور قلیایی دارد زندگی میکند.
یا مثلاً انسان وقتی که میمیرد در عالم برزخ با بدن هور قلیایی است و یکی دو روایت در این باره در بحارالانوار داریم، ولی کسی به این روایات عنایت نکرده است و این حرفها همهاش من درآوردی است، فقط بازی با کلمات است و مسخره بازی است و عوام مردم با این مسایل گول میخورند که بگویید ما یک جسم داریم و یک جسد و جسم ما مال این دنیا است و جسد ما برای هور قلیا است و هور قلیا نیز چنین است و چنان و الان مجموعه آثار شیخ احمد احسائی 14 جلد چاپ شده و مجموعه آثار سید کاظم رشتی نیز که حدود 10 جلد است چاپ شده و الان متأسفانه در بازار وجود دارد.
آن زمانی که اینها زندگی در زمان ناصرالدین شاه زندگی میکردند، این حرفها در ایران مد بود و در تاریخ نیز هست مثلاً ناصرالدین شاه یک کاتبی داشت و به او گفت این بخشنامه را بنویس و به قدری مشکل نوشت که خود شاه هر چه فکر کرد نفهمید یعنی چه؟ به کاتب گفت بیا بخوان، کاتب نیز خواند و هر چه فکر کرد نفهمید چه است و ناصرالدین شاه دستور داد 100 ضربه شلاق به او زدند و در آن زمان این متعارف بود. مثلاً من کتابی به نام غدیریه دارم که از اول تا آخر کتاب یک مبتدی و خبر است، زمان قاجار اینها متعارف بود که از این کارها بکنند.
این چیزی که اکنکار میگوید که ما یک جسم ظریف داریم و یک جسم لطیف و یک مکان نامتعین داریم و یک مکان نامحدود داریم، این حرفها قشنگ است ولی نادرست است،و مردم بین حرف زیبا و حرف صحیح فرق نمیگذارند و کسی که درست حرف بزند به عنوان کسی که قشنگ حرف بزند حرفهایش را میپذیرند، پس اولاً حرفهایی که نقل کردیم که ما از این 4 مرحله بگذریم تا به مرحله پنجم برسیم، صرفاً ادعاهای بیدلیل است و فقط حرف زیبا است و دلیل و مدرکی ندارد، نه دلیل عقلی دارد، نه دلیل فلسفی کلامی دارد و نه در کشف و شهود عرفا، این چنین حرفی فهمیده و نه دینی از این حرفها زده است.
اولاً حرکت از چند جسم حرف غلطی است و اینها میگفتند این حرکت باید توسط سوگماد باشد، خود اینکه حرکت را سوگماد باید هدایت کند، خودش جای شبهه و شک است و تا رهبر اینها زنده است سوگماد به دست او است و او میتواند راهنمایی کند، اگر واقعاً یک حرکتی، حرکت عرفانی باشد، حرکت عرفانی شیخ یا مرشد میخواهد ولی مرشد نمیگوید من باشم، کسی که میگوید من مرشد شما باشم او اصلاً مرشد نیست، مرشد کسی است که مرشد است ولی توجه ندارد به اینکه مرشد است، پس نکته دوم این است که اینکه اینها معتقدند سوگماد باید به دست شخص خاصی باشد شک و شبهه آور است، البته ما یقین داریم ولی برای مردم، باید این گونه گفت که حدس میزنیم باید کلکی در کار باشد.
و نکته سوم این است که وقتی انسان از مرحله جسم نامتناهی گذشت به خدا میرسد و جزیی از خدا در او حلول پیدا میکند و اتحاد با خدا پیدا میکند، همه عرفا دنبال مسئله فنا فی الله هستند و فنا فی الله خیلی خوب است، ولی این نیست که اینها میگویند، به خاطر اینکه اولاً حلول جز الهی که حرف غلطی است، چون خدا جز ندارد و مجردات جز ندارد و اگر اکنکار کمی علوم عقلی خوانده بود، میدانست که وقتی میگوییم مکان نامتناهی یا مکان غیر معین، جز نخواهد داشت و اگر چیزی جز داشته باشد که بینهایت نمیشود.
ثانیاً ادلهای که در دینمان داریم که حلول محال و کفر است که روشن است. و به قول شبستری: حلول و اتحاد اینجا محال است که در وحدت دویی عین ضلال است و اتحاد خدا با خلق، این طور که سوگماد و اکنکار میگوید به معنی نم و یم است، یعنی چگونه آب دریا در شنهای ساحل نفوذ میکند، این طور که آب در شن فرو میرود، اکنکار میگویند این گونه خدا در خلق نفوذ میکند(آنها خدای خالق جهان را قبول دارند که بینهایت و مجرد است و...)
اکنکار میگوید حرکت رو به کمال است، ولی در هر حرکت مقصد لازم است و اگر مقصد خدا باشد همیشه حرکت رو به کمال است، اما اگر در حرکتی مقصد خدا نبود و اسمش را خدا گذاشته بود (رو به کمال نیست)، اکنکار اعتقاد به خدا دارد، اما وقتی میگوید با سوگماد حرکت کنید، میگوید حرکت کنید به اعماق تاریخ، اعماق دریا و این حرکت به سوی خدا نیست، مانند شیخیه که عکس سرکار آقا را گذاشتهاند و خطاب به عکس سرکار آقا میگویند ایاک نعبد و ایاک نستعین(نعوذ بالله) و اگر جلوی ما نماز بخوانند جرأت نمیکنند و در دلشان عکس سرکار آقا را اظهار میکنند و خطاب به سرکار آقا میگویند و اگر این حرکت نزدیکشان کند، به سرکار آقا نزدیکشان میکند، نه به خدا.
فرق فناء فی الله در اکنکار و اسلام این است: فناء فی الله در اکنکار یعنی حلول و جز خدا در کسی بودن و فنا فی الله که ما میگوییم یعنی خود را ندیدن، توجه به خود نداشتن و به قول عین القضات همدانی وحدت شهود یعنی خلق موجودند، ولی توجه من به خداست.
هدف حرکت در سوگماد و اکنکار این است که قدرت روح زیاد شود و در واقع این عرفان برای این است که انسان به جایی برسد و آن یعنی چه؟ یعنی خدایی کردن، یعنی بتوانم از غیب خبر بدهم و دیگران مرید من بشوند، این هدف است، یعنی تقویت روح بکنند و روح کار خارقالعاده انجام دهد در حالی که عرفان این است که انسان بتواند کار خارق العاده انجام دهد ولی نکند، آدم دسترسی به چیزهایی داشته باشد و احدی متوجه نشود این عرفان میشود.
اینکه آدم بخواهد قدرتش را به رخ دیگران بکشد این نوعی منیّت است و هوای نفس است و از خود گذشتن نیست بلکه رسیدن به خود و مطرح کردن خود است و در دل حرکت از خود، خودنمایی است و لذا اصلاً عرفان نیست، عرفان این است که انسان به خود توجه نکند و اکنکار میگوید به خود توجه بکند.